جدول جو
جدول جو

معنی پئی بور - جستجوی لغت در جدول جو

پئی بور
عقب برو برگرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ دَ)
مصحف پی جو. (در تداول عامیانه، پی جو). رجوع به پی جو شود
لغت نامه دهخدا
(پْری / پِ بُیْ)
قصبه ای است کوچک در ساحل رود لیم نزدیک سرحد بوسنی، در شمال شرقی سنجاق طاش لیجه از ولایت قوصوه. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پابوس، زیارت
لغت نامه دهخدا
شعوری به نقل از جهانگیری آرد: که آن سازیست پست ترین سازها، - انتهی، این کلمه مصحف پای ستور است، رجوع به پای ستور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پی شناس. آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین:
پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام.
خاقانی.
ای مرکب عمر رفته پی کور
زآن سوی جهان هبات جویم.
خاقانی.
سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
نظیری.
آنم که بعقل در جنون میگردم
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم.
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بوسنده پاظنکه پای کسی را بوسد، پای بوسی تشریف بخدمت: بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم. یا به پابوس کسی رفتن، بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای آور
تصویر پای آور
بزرگ توانا با قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی برد آنکه در یابد، پی شناسقائف، اسبهایی که جایزه دوم و سوم و چهارم را میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان: پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جور
تصویر پی جور
پی جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای آور
تصویر پای آور
((وَ))
بزرگ، توانا، باقدرت
فرهنگ فارسی معین
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
بین پی گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
رفتن، به پشت گام برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب عقب رفتن، به پشت گام برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی